اردلان سرشار – ونکوور
زار و افسرده چنین گفت عقاب
که: مرا عمر، حبابی است بر آب
راست است این که مرا تیز پر است
لیک پرواز زمــان تیزتــر است۱
زبان مادری ما، زبان فارسی۲، گستردگی زیادی در پهنهٔ گیتی ندارد. تنها قریب به ۱۱۰ میلیون نفر در سراسر جهان به این زبان صحبت میکنند، چیزی در حدود جمعیت یک کشور. زبانی با فرهنگ لغاتی بهمراتب کوچکتر از زبانهای پرکاربرد جهان، نظیر فرانسه، انگلیسی یا آلمانی. این فقر واژگان حتی بسیاری از ادبای معاصر را در رسائیِ زبان فارسی دچار تردید کرده است. آنانکه در سدهٔ اخیر دستاندرکار ترجمهٔ متون غربی به فارسی بودهاند، در مواجهه با گستردگی و غنای زبانهای بیگانه با این سؤال سترگ روبرو شدهاند که: آیا زبان فارسی امروز توانایی خلق آثار ادبی همسنگ نسخههای فرنگی را دارد یا خیر. شاعر فقید، احمد شاملو، در خلال سخنرانی جنجالیاش در دانشگاه برکلی۳ به این سؤال قاطعانه پاسخ مثبت میدهد. پاسخ احمد شاملو از آن جهت حائز اهمیت است که این شاعر پرآوازه به هنجارشکنی و دیدگاه نقادانه به اسطورههای فرهنگ ایران شهره بود. حتی شاهنامهٔ فردوسی و موسیقی سنتی ایران از انتقاد بیمحابای وی در امان نماندند. با این وصف، حتی او به رسائی و قدرت این زبان برای خلق آثار بهروز ایمان داشت.
حقیقت آن است که قدرت واژگان در زبان فارسی نه از تعدد آنها، که از ساختار جمله و مهمتر از آن از بطن فرهنگ ایرانی سرچشمه میگیرد. گزاف نیست اگر بگوییم در میان تمام هنرهای ایرانی، ادبیات همواره با فاصلهٔ معنیداری از سایر مدیومهای هنری پیش بوده است و حضور این تعداد اثر درخشان ادبی و سخنسرایان بیبدیل گواه این مدعاست.
در روزهای تیره و تار اخیر نیز، آنچنان که نزد ایرانیان معمول است، طوفانی از کلمات را در فضای مجازی و حتی در افواه شاهد بودیم. جملاتی که صرفنظر از صحت و سقم آنها، هریک واگویهای از درونِ آشفته و دردمند گوینده و برخی در نوع خود یک اثر نبوغآمیز ادبی بهشمار میروند. بهکارگیری شعر و کلام بهعنوان یگانه سلاحِ در دسترس در فرهنگ ایرانیان مسبوق به سابقهای طولانیست. آنچه که ما از دورهٔ مبارزات مشروطه به اینسو بهعنوان «ادبیات اعتراضی ایران» میشناسیم، حاصل رابطهٔ تنگاتنگ مردم ایرانزمین با ادبیات بوده است. از هجو صاحبان قدرت در آثار خاقانی و رشیدالدین وطواط تا اشعار میرزاده عشقی، ایرج، عارف، بهار، طالبوف و… در اوایل دورهٔ معاصر، رویدادهای سیاسی-اجتماعی ایران همواره دستمایهٔ خلق آثار ادبی بودهاند. خاستگاه این آثار را در کوی و برزن و فرهنگ عامهٔ مردم ایران باید جست، مردمی که بهجز کلام غالباً حربهای در مقابل ارباب قدرت نداشتهاند. طرفه آنکه هنوز هم اغلب این اشعار چنان تازه بهنظر میرسند که گویی همین دیروز سروده شدهاند و ایرانیان از این ذخیرهٔ ارزشمند به فراخور حال سلاحی آخته میسازند.
اینبار اما در کشاکش بالاگرفتن تنش میان ایران و آمریکا، هواپیمای خطوط هوایی اوکراین با ۱۴۴ مسافر ایرانی آماج تیر انتقام قرار گرفت، فاجعهای را رقم زد و ملتی را در سوگ نشاند. سوگی که لاجرم میبایست از خلال کلمات تسکین مییافت، آنچنان که سنت ایرانیان است. واکنشهایی گاه تند و آتشین، گاه محزون و گاه طعنهآمیز:
حامد اسماعیلیون۴، از بازماندگان این فاجعهٔ تلخ که از قضا نویسندهٔ نامآشنایی نیز است، در رثای همسر و فرزند خردسالش یادداشتهای کوتاهی را همرسانی کرد که هر یک هزاران بار دستبهدست شدند:
برای به خاک سپردن آرزوهای پریسایم و چشمهای ریرایم عازم تهرانم. در میان ما سه نفر عاشقانههای زیادی هست که تا مرگم پیش من میماند و آن را عریان نخواهم کرد. امیدوارم آن روز زودتر برسد. هیچ از چند و چون پرواز اوکراین نمیدانم و میروم که آن چشمهای درخشان را به خاک بسپارم.
انتظار میرود، از پس فروخفتن این غم سترگ، حامد بتواند آنچه را که بر او گذشت، دستمایهٔ آثاری بیبدیل سازد. اتفاقی که همهٔ ما آن را چشم در راهایم.
زهرا عبدی، نویسندهٔ ساکن کانادا، با انتشار تصویری از خانوادهٔ حامد اسماعیلیون در صفحهٔ اینستاگرامش نوشت:
به عکسهای دخترش ریرا نگاه میکنم. این عکس تولد یکسالگیاش… دوسالگی… این عکس روز مدرسه رفتن. چطور میشود از این فقدان نوشت؟ او را سالهاست در فیسبوک میخوانم. بزرگ شدن ریرا، دخترش را همانجا دیدهام. وای بر اینهمه ستم که ما را بلعیده است. نیما، شعر «ریرا» را حزین میخواند:
دارد هوا که بخواند
ریرا ریرا
در این شب سیا
او نیست با خودش…»
بیتا ملکوتی، شاعر و نویسندهٔ ساکن پراگ، در همدردی با اندوه حامد اسماعیلیون نوشته است:
داستانهای ریرا را خوانده بودم. او را از داستانهای حامد میشناختم. انگار روزها و شبها را با او گذراندهام. به ایران بازگشتهام، کتاب خواندهام و جهان را از نو شناختهام. حتی بیشتر از داستانهای پدرش. حالا چطور تاب بیاورم بیقصههایش… چطور باور کنم که جهان رنگی و شاد و پرنقش و رویایش را ترک کرده؟ حامد عزیز، درد این سوگ را با هزار حنجره هم نمیتوان فریاد زد… اندوهگین نیستم من؛ اندوهِ جهانم و در سینهام سرزمینی میگرید.
غلامحسن کرباسچی، شهردار اسبق و خبرساز تهران، در توئیتی به ذکر دو بیت از سعدی اکتفا کرد:
یکی را که عادت بود راستی، خطایی رود، درگذارند از او
و گر نامور شد به قول دروغ، دگر راست باور ندارند از او
و… میلیونها ایرانی که هر یک با خوشهچینی از خرمن ادبیات غنی سرزمینشان، صدها شعر و قطعهٔ ادبی را همرسانی کردند و برای سایرین تسکینی شدند۵. و چه بجا گفتند که این سانحهای بود با یکصد و هفتاد و شش کشته و هشتاد میلیون زخمی…
گل به گل، سنگ به سنگ این دشت،
یادگاران تو اند.
رفتهای اینک و هر سبزه و سنگ،
در تمام در و دشت،
سوگواران تو اند.
در دلم آرزوی آمدنت میمیرد
رفتهای اینک، اما آیا
باز برمیگردی؟
چه تمنای محالی دارم
خندهام میگیرد…۶
* * *
چه جوانانی!
اسماعیل ، میبینی؟
چه جوانانی!
بسیاریشان هنوز
صورت عشق را بر سینه نفشردهاند۷
* * *
ای همه گلهای از سرما کبود
خندههاتان را که از لبها ربود
مهر هرگز اینچنین غمگین نتافت
باغ هرگز اینچنین تنها نبود
تاجهای نازتان بر سر شکست
باد وحشی چنگ زد بر سینهتان۸
و بدینگونه ایرانیان دگرباره با توشهای غنی از ادبیات فاخر ایرانی و تنها از بستر کلمات، سوگوارهای جمعی و درخور ساختند که چشم جهانیان را خیره کرد.
آری در دیاری که دیوان حافظ و بوستان سعدی زینتبخش هر طاقچهای است، آنجا که کودکان به شعر زبان میگشایند و مردم کوچهوبازار تنها با «شعار» اریکههای قدرت را واژگون میسازند، هر آینه شمشیرها در نیام شوند، پیروز میدان همین مردماند.
ژانویهٔ آشفتهٔ ۲۰۲۰
ونکوور
۱از منظومهٔ عقاب، پرویز ناتل خانلری
۲برخی آن را «پارسی» نیز گویند به تصور آنکه فارسی معرَب است، حال آنکه چنین نیست.
۳آوریل ١٩٩١ برکلى ، کالیفرنیا
۴دانشآموختهٔ دندانپزشکی، نویسنده و داستاننویس ایرانی و از نسل نو نویسندگان ادبیات فارسی است. او برای کتابهای «آویشن قشنگ نیست» و «دکتر داتیس» جایزهٔ ادبی هوشنگ گلشیری را دریافت کرد.
۵ برگرفته از گروه فیسبوکی «همیاری ایرانیان ونکوور»
۶حمید مصدق
۷رضا براهنی
۸ فریدون مشیری